رفتن اردو(داداش پارسا)
الان چندروزه که داداشم هی میگه میخوایم بریم اردو..میخوایم بریم اردو.... .....خلاصه این روزم فرارسید.اره فرداصبح به همراه مامان جون وهمه بچه های موسسه شون میرن اردو.. مامانم همه وسایل اردورو آماده کرده تا برای فردادیگه کاری نداشته باشه.راستی توبرنامه اردوشون اگه گفتین چیا هست ازخوردنیها .................................
وووووووووووووووووووووووو ...آش فکرشوبکن داداشم تورژیمه واین خوراکیهارو نتونه بخوره الاهی من فدای اون شکمت برم داداشی....ولی مامانی لطفا بخاطرمن ازهرکدومش یه زره براش بگیر......دوست دارم.......
داشتم موقع ناهارباداداشم حرف میزدم وبهش گفتم که میخوای فرداچیکارکنی بااین همه غذای خوشمزه.......
دیدم خیلی شد.بهش گفتم که به مامان گفتم که ازهرکدومش یه زره بهت بده بازم دیدم میگه.....
نمیخوام....رفتم کنارش باارومی بهش گفتم که اگه لج بکنه مامان اثلا بهش اجازه نمیده که بخوره......
تازه آقاشد..الانم همینطورلحظه شماری میکنه کی فرداصبح میشه
دوست دارم داداشی..........
آرزومیکنم که بهت خوش بگذره...............