خاطره شب تولدم.3بهمن
میدونم که یکمی دیر شده برای نوشتن خاطره شب جشن تولدم.ولی بازم شیرینه..باباجونم وقتی زنگ زدو بهم تبریک گفت بعدش به مامان گفت که برای شام مهمون داریم.مامان سریع وسایل شام روحاضرکرد.چندساعت بعدهم بابایی اومدخونه.دستشون دردنکنه برام یه کیک خریده بود.مامان شام ودرست کردوهواهم دیگه تاریک شده بود.یواش یواش همه اومدن.عزیزم-اقاجونم-عمه بزرگ-عمه کوچیک-عموجونم-شوهرعمه هام-بازم عزیزواقاجونم-خاله محدثه وشوهرخاله-انیسا طلا-حسام بلا-داداش ماهان-ولی جای دایی جونم وزنداییم-خاله حدیث وامیرمحمد-زن عمو وشبنم.خیلی خیلی خالی بود.خلاصه بعدازخوردن شام عمه کوچیک گفت اهنگ بزاریم.راستی خاله محدثه که اومددستش درد نکنه یه کیکم خریده بود.داداش پارسایه کوچولوناراحت بود.خلاصه این کیکی که خاله اورده بود رو گفتیم که تولد اقا پارساهم هست.داداش جونم خیلی خوشحال شد.شمعهای روی کیکو روشن کردیم یکی ازکیکارو عمه کوچیک گرفت.یکیشونوخاله گرفت.مامانی هم فیلم برداری میکرد.منو داداشی شمعهارو فوت کردیم کیکو بریدیم.خلاصه خیلی خیلی خیلی خوش گذشت جای همتون خالی.جای همتون هم کیک خوردیم.مامان....بابا ممنونم..